قایــق ماهیگیـر، روی دریا میرفت مثل قویی آرام، نرم و زیبا میرفت کودک ماهیگیـر،کنج آن قایـق پیـر پی یک لقمه نان، تک و تنها میرفت کـودک ماهیگیـر، تور خود را انداخت چشمهایش با تور، تــه دریا میرفـت تور –میراث پدر- پر شد از ماهیها قایقش اما باز، راه خود را میرفت ناگهان طوفان شد، موجها زنده شــدند آب دریا لحظــه، لحظه بالا میرفـت و غروب آنـروز، یک زن تنـها دیــد لاشهی قایق پیر، قعر شنها میرفـت استاد آرش آذرپیک غزل مینیمالی از استاد آرش آذرپیک
زندگی نزیستهی زن _ غزل مینیمالی از آوین کلهر
غزل مینی مالی از استاد ارش آذرپیک
میرفت ,دریا ,میرفـت ,آرش ,استاد ,قایق ,خود را ,آرش آذرپیک ,استاد آرش ,آب دریا ,شــدند آب
درباره این سایت