یک زمستــان ســرد، برف را پایان نیسـت خــانه ای ویرانـــه شعله ای در آن نیست عکس یک زن بر تاق دختری کنـــج اتـاق چشم باز یـــک مرد، در تن او جان نیسـت دختـرک می نالیـــد بغض کرده – بی روح آه مامان سرد است ! آه بـابـا نــان نیست!؟» باد بر خود پیچیـــد گوش یک سایـه شنید آنکه دستش خالی ست بین تان انسان نیسـت؟!» یک زمستان ســــرد، فقـر را پایان نیســت خانــــه ای ویـرانه هیچکس در آن نیست استاد آرش آذرپیک غزل مینیمالی از استاد آرش آذرپیک
زندگی نزیستهی زن _ غزل مینیمالی از آوین کلهر
غزل مینی مالی از استاد ارش آذرپیک
یک ,ای ,نیسـت ,استاد ,آذرپیک ,دستش ,در آن ,آن نیست ,را پایان ,دستش خالی ,آنکه دستش
درباره این سایت