بچه مـاهی به تـــور می نـگریست راز این پـــرده ی مشبّک چیسـت!؟ پـــدر و مـــادر مــرا هــم بـرد راستی ایـــن فرشته ی ما نیست !؟ تـــا به کــی مثــل لاکپشتی پیـر روز و شب ، یکنواخت باید زیسـت مــی روم از حصــار ایـن تـکرار تــا به آنجا که آسمان آبــی سـت مــی روم اوج را ، ولــی بــایـد سخـــت بر حال لاکپشت گریست ساعتـــی بعــد ، آنســوی برکه رقص آتش ، غروب یک ماهی ست
اشتراک گذاری در تلگرام
زندگی نزیستهی زن » زن به چشمان مرد کرد نگاه: از فروغ است، روشنایی ماه» شعر یعنی چه؟ بس کن این هذیان کنج خانه بمان، زن گمراه!» █ █ وای نه! باز شاملو و فروغ؟» مرد، یک باره مثل مار سیاه گرد آیینه حلقه زد، از خشم سنگ انداخت سوی او ناگاه پیش چشمان زن جهان له شد: به کدامین گناه، آخر؟ آه!» █ پسرک ناگهان پرید از خواب داد زد: آب! آب! مادر آب!» دست روی کلید برق گذاشت زن ولی زد کلید را به شتاب این جنون چیست؟!.» برق رفته، آه!» نه، نرفته ست!» پس
اشتراک گذاری در تلگرام
یک زمستــان ســرد، برف را پایان نیسـت خــانه ای ویرانـــه شعله ای در آن نیست عکس یک زن بر تاق دختری کنـــج اتـاق چشم باز یـــک مرد، در تن او جان نیسـت دختـرک می نالیـــد بغض کرده – بی روح آه مامان سرد است ! آه بـابـا نــان نیست!؟» باد بر خود پیچیـــد گوش یک سایـه شنید آنکه دستش خالی ست بین تان انسان نیسـت؟!» یک زمستان ســــرد، فقـر را پایان نیســت خانــــه ای ویـرانه هیچکس در آن نیست استاد آرش آذرپیک
اشتراک گذاری در تلگرام
قایــق ماهیگیـر، روی دریا میرفت مثل قویی آرام، نرم و زیبا میرفت کودک ماهیگیـر،کنج آن قایـق پیـر پی یک لقمه نان، تک و تنها میرفت کـودک ماهیگیـر، تور خود را انداخت چشمهایش با تور، تــه دریا میرفـت تور –میراث پدر- پر شد از ماهیها قایقش اما باز، راه خود را میرفت ناگهان طوفان شد، موجها زنده شــدند آب دریا لحظــه، لحظه بالا میرفـت و غروب آنـروز، یک زن تنـها دیــد لاشهی قایق پیر، قعر شنها میرفـت استاد آرش آذرپیک
اشتراک گذاری در تلگرام
سقوط » ۱ مرد شکسته بر پل شب ایستاده است در زیر پای او خط موهوم جاده است ۲ یک خانه ی اصیل ،عروس دیار برف بر در زنی شبیه پری ایستاده است ۳ خوای بهار ،خلوت ساحل ،غروب ،مرد آرام روی شانه ی زن سر نهاده است ۴ پاییز زرد _مرد _اتاق سیاه پوش زن دل به سایه روشن مخروبه داده است آغوش نا امید زن و تیغ ناگهان حتی فضای آینه آهن براده است ۵ صبح است و رقص بارش و فریاد سایه ها یک لاشه روی دست گل آلود جاده است » استاد #آرش_آذرپیک #مجموعه_لیلا_
اشتراک گذاری در تلگرام
درباره این سایت